لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد. کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته، حال و آینده شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد. در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها و شرایط سخت تایپ به پایان رسد وزمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.
اسدی طوسی: پس از من چنان کن که پیش خدای بنازد روانم به دیگر سرای نگر تا گناهت نباشد بسی به یزدان ز رنجت ننالد کسی فرومایه را دار دور از برت مکن آن که ننگین شود گوهرت چو دستت رسد دوستان را بپای که تا در غم آرند مهر...
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟ که «به شکر پادشاهی، ز نظر مران گدا را» ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا! دل عالمی بسوزی، چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا؟ همه شب در ا...
ابوالفرج رونی: گردون ز برای هر خردمند صد شربت جان گذا درآمیخت گیتی ز برای هر جوانمرد هر زهر که داشت در قدح ریخت بر اهل هنر جفا کند چرخ نتوان ز جفای چرخ ...
ابوشکور بلخی: تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که ...
قطعه ای منسوب به این یمین: آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند آن کس که بداند و نداند که بداند آگاه نمایید که بس خفته نماند آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر...
ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق جز محنت و غم نیستی ، اما خوشی ای عشق این شوری و شیرینی من خود ز لب توست صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق رخس...
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهرو دیرینهی سر منزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشان...
با همه بیسر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویرانشدنی آنیام آمدهام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه توفانیام دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام آمدهام با عطش ِ سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام ماهی سرگشتهی دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانیام خوبتری...
آیت الله العظمی صافی گلپایگانی به مناسبت شهادت امام رضا(ع) شعری در رثای آن امام همام سروده است. به گزارش جهان، سروده این مرجع تقلید با عنوان "شرح اشتیاق" بدین شرح است. الا باد صبا اى پیک عشّاق پیامى بر از این مهجور مشتاق به سوى خطّة قدس خراسان به طور پور موسى قطب امکان به سوى مقصد پاکان و خاصان...
چشم فروبسته اگر وا کنی درتو بود هر چه تمنا کنی عافیت از غیر نصیب تو نیست غیر تو ای خسته طبیب تونیست از تو بود راحت بیمار تو نیست به غیر از تو پرستار تو همدم خود شو که حبیب خودی چاره خود کن که طبیب خودی غیر که غافل ز دل زار تست بی خبر از مصلحت کار تست بر حذر از مصلحت اندیش باش مصلحت اندیش دل خویش...
در زندگی روزمره ما شعرهایی وارد زبان محاورهمان شده اند که از فرط تکرار جزء جدا نشدنی ادبیات گفتاری ما هستند. در گزارش زیر برخی از این شعرها را مرور می کنیم. به کجا چنین شتابان؟ (محمدرضا شفیعی کدکنی) نفسم گرفت از این شب، دَرِ این حصار بشکن... (محمدرضا شفیعی کدکنی) حال همهی ما خوب است اما تو باور...
چو گفتـــــار بیهــوده بسیــار گشت سخنگوی در مردمی خوار گشت به نایـافت رنجه مـکن خـــــویشتن که تیمـار جان باشد و رنج تـن ****اشعار فردوسی***** زدانش چو جان تـــرا مـــایـه نیست به از خامشی هیچ پیرایــه نیست توانگر شد آنکس که ...
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی زمین زیر پر ماست بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید بنگر که...
دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد محتشم ...
خوشا آندل که از غم بهرهور بی بر آندل وای کز غم بیخبر بی ته که هرگز نسوته دیلت از غم کجا از سوته دیلانت خبر بی *** دلت ای سنگدل بر ما نسوجه عجب نبود اگر خارا نسوجه بسوجم تا بسوجانم دلت را در آذر چوب تر تن...