مطالب نوشته شده در موضوع «مثلا شعر»


بدون عنوان

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

راه مرا می خواند به آینده ای روش...

ادامه مطلب

آرام اما پر تلاطم...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۹۶ دیدگاه

آرام اما پر تلاطم چون آتش که راهی برای شعله ور شدن می جوید در هوای خوب شبهای تابستان / زیر آسمان روی پشت بام ...

ادامه مطلب

این که میفهمی منو...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۹۶ دیدگاه

این که میفهمی منو حرفامو احساسمو همه ی اینا رو میزارم به حساب ، همدل و همراه بودنت   واای به روزی که بفهمم، از سیب زمینی هم بی رگ تر بودی و فقط ادای عاشق بودن در آوردی!   26/10/94 - ...

ادامه مطلب

هیچ ماهی ای ،،، برای قلاب

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۹۴ دیدگاه

هیچ ماهی ای ،،، برای قلاب هیچ هویجی ،،، برای خرگوش هیچ درختی ،،، برای تبر هیچ خنده ای ،،، برای گریه هیچ دانه ای ،،، برای کلاغ هیچ شمعی ،،، برای صبح هیچ موشی ،،، برای آزمایش هیچ صورتی،،،، برای سیلی هیچ سپیدی ،،، برای سیاه دلتنگ نمی شود!!!!!!!!!!!!   24/10/94 - دوارده و ...

ادامه مطلب

جنگلبان ...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۹۸ دیدگاه

اگر هر لحظه ی انتظار را یک درخت بدانیم من از همه جنگلبان ها ، جنگلبان ترم!!!! تمام زندگیم به انتظار گذشت!! تمام زندگی را در لابلای درختانی گذراندم که با دستان خود!!! آب داده ام پرورش داده ام به سر میبرم در جنگلی از انتظار ...   23/10/94 - چه...

ادامه مطلب

نفس کشیدن هم حال و هوای خوبی دارد...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۱۰۸ دیدگاه

نفس کشیدن هم حال و هوای خوبی دارد آن هم در هوای کوی یار ما که قریب غربت تنهایی شده ایم، خوب می فهمیم چه صفایی دارد ، شمعدانی که از لطف آسمان، خیس باران شده است. چتر چرا؟ شمعدانی زیرباران از غبار غم تن می شوید   هنوز فرصتی هست برای تو نفس بکش و ریه هایت را پر از اکسیژن جوانی کن نبض زندگی می زند و...

ادامه مطلب

افق، طلوع، ...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۱۰۳ دیدگاه

افق، طلوع، خورشید چه شد زمانی که ، این سه بهم رسیدند و من گمت کردم. 30...

ادامه مطلب

زندگی برای نفس کشیدن هایت...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۹۹ دیدگاه

زندگی برای نفس کشیدن هایت به خود می بالد. هرم نفسهای تو گرمی بخش زندگیست 30...

ادامه مطلب

اونقدر که ...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۷ دیدگاه

اونقدر که نفسهام خسته ان چشام خسته نیست... ...

ادامه مطلب

با هرکس همانگونه...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

با هر کس همانگونه که لایق است نمی توان رفتار کرد... با تو چگونه همچون   تو   شوم؟   21/...

ادامه مطلب

یک هزار دلهره...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

یک هزار دلهره یک صد دشت جنون یک عمر تنها بی تو بی دل بی فانوس   2...

ادامه مطلب

تو را دیدم...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

تو را دیدم مرا دیدی نگاهم را دزدیدم دلم را دزدیدی   2...

ادامه مطلب

راه باز کنید...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

راه باز کنید از تنگنای خیال تا بزرگراه آواز راهی به وسعت پرواز راه باز کنید من می خواهم رد شوم...   2...

ادامه مطلب

دیداری که مقدر نمی شود انگار

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۲ دیدگاه

دیداری که مقدر نمی شود انگار دردی که مداوا نمی شود انگار راهی که به پایان نمی رسد مقصد ندارد و ساکن نمی شود انگار از پشت سر خراب می شود پلها یکی یکی بازگشتی که دیگر مهیا نمی شود انگار خاطره ای نماند که شرحش روا شود حرفی نیامده گویا نمی شود انگار شعری نماند که کار گر افتد دیوان نانوشته خوانده نمی...

ادامه مطلب

صدق و صفای بهار ...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

صدق و صفای بهار گلهای دشتو رنگ داد خوشا به حال بهار با عطر و با ترانه از قدیم اشناست چل گیس بید مجنون سبز می شه توی بهار خدا کنه بهار بیاد و دلهارو         آشتی بده با همد...

ادامه مطلب