مطالب نوشته شده در موضوع «همه چیز اینجاست!» (صفحه ۹)


تمام روش‌های کلاهبرداری بانکی

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

خدمات بانکی به طور کامل پوست انداخته اند. خبر بد اینکه شیوه های سوءاستفاده هم خودشان را به روز کرده اند و می توان گفت خطر در کمین همه ماست. شما چطور با آنها روبه رو می شوید؟ مشتریان بانک دیگر کنار باجه ها صف نمی کشند. حالا دیگر در شهرهای کوچک هم دستگاه نوبت دهی مشتریان را تا زمان رسیدن نوبت شان ...

ادامه مطلب

کوروش اولین بانی اتحاد ملل جهان

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

چهره تاریخی کوروش، نورانی، شجاعانه و سخت انسانی است، حتی یونانیان در واقع دشمنان اصلی او هم نتوانستند خود را از تشعشع او دور نگاه دارند. «آیسخولوس» که در سال 490 قبل از میلاد در ماراتن، بر ضد کمانداران داریوش می جنگید، در تراژدی پارس ها درباره ی کوروش می گوید: " او مردی خوشبخت بود، صلح را برای م...

ادامه مطلب

رابطه زیبا و شگفت انگیز ادیسون و مادرش!

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

مادرم کسی بود که زندگی مرا ساخت. او برای من بهترین، درست‌کارترین و معتمدترین آدم روی زمین بود و تنها به خاطر وجود او بود که احساس می‌کردم چیزی مرا به ادامه زندگی تشویق می‌کند. من هیچ‌گاه از او ناامید نشدم چون همیشه یک حامی تمام و کمال بود و در هیچ شرایطی امید مرا به ناامیدی تبدیل نکرد.» اینها جم...

ادامه مطلب

ایده ساخت دکمه Esc از چه کسی بود؟

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

 دکمه Esc کیبورد شما این پیغام را به رایانه می‌فرستد: هی تو، به حرف من گوش کن! به گزارش سرویس خواندنی‌های خبرگزاری فارس، این جمله‌ای بود که Jack Dennerlein در همایش دانشگاه هاروارد در توضیح دکمه Esc به زبان آورد. در ادامه این صحبت، Dennerlein که او هم در زمینه چگونگی ارتباط کامپیوتر با انسان فعا...

ادامه مطلب

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟ خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟ نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟ طنز تلخی است به خود تهمت هستی بستن آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟ طالع تیره ام از روز ازل روشن بود فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟ من که دریا دریا غرق کف دستم بود...

ادامه مطلب

به خدا حافظی تلخ تو سوگند .....

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاق...

ادامه مطلب

با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست....

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست پر می کشی و وای به حال پرنده ایی کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست ایینه ایی و اه که هرگز برای تو فرقی نمی کند چه...

ادامه مطلب

بعد از آن

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

ازسخن چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم سیلیِ هم صحبتی ازموج خوردن، سخت نیست صخره ام، هرقدر بی مهری کنی می ایستم تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است درخودم آتش به پاکردم ولی نگریستم چون شکست آئینه، حیرت صد برابر می شود بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم زندگی در برزخ وصل ...

ادامه مطلب

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها تپش تبزده نبض مرا می فهمید آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد مثل خورشید که خود را به دل من بخشید ما به اندازه هم سهم ...

ادامه مطلب

پشیمانی

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی چمن از تو خر...

ادامه مطلب

کاش ......

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

کاش وقتی زندگی فرصت دهد ،‌  گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را ، وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش گاهی در مسیر زندگی ،  باری از دوش نگاهی کم کنیم فاصله های میان خویش را ،  با خطوط دوستی مبهم کنیم کاش با حرفی که چندان سبز نیست ، قلب های نقره ای را نشکنیم کاش هر شب با دو جرعه نور ماه ...

ادامه مطلب

آن قدر از مقابل چشم تو رد شدم

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

آن قدر از مقابل چشم تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومه‌ای برابر چشمم گشوده شد آن شب که از کنار تو آرام رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم شاید به حکم جاذبه، شاید به جرم عشق در عمق چشم‌های تو حبس ابد شدم دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار- از تو...

ادامه مطلب

دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است کم بکن، کم گله، فریـاد زدن ممنوع است بیـن این قـوم که هـر کـار ثوابی‌ست کباب دل ِ دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است بیـن ایـن قـــوم که از باکـرگی تـرشیـدند حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اس...

ادامه مطلب

آیین عشق ‌بازی دنیا عوض شده‌ ست

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

آیین عشق ‌بازی دنیا عوض شده‌ ست یوسف عوض شده‌ ست ، زلیخا عوض شده‌ ست سر همچنان به سجده فرو برده ‌ام ولی در عشق سالهاست که فتوا عوض شده‌ ست خو کُن به قایقت که به ساحل ، نمی ‌رسیم خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده‌ ست آن با‌وفا کبوتر جلدی که پَر کشید اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ‌ست حق داشتی مر...

ادامه مطلب

روزی که ارغوان به تو نفروخت گلفروش

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

روزی که ارغوان به تو نفروخت گلفروش پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش از یاد بردن غم عالم میسر است اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش گیرم که مثل موری از این سنگ بگذری کوهی ست پشت سنگ ، از این بیشتر مکوش چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است در شور نیز ناله ما می رسد به گوش آتش بزن به سینه اتش گرفته ام آتش...

ادامه مطلب