لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است. چاپگرها و متون بلکه روزنامه و مجله در ستون و سطرآنچنان که لازم است و برای شرایط فعلی تکنولوژی مورد نیاز و کاربردهای متنوع با هدف بهبود ابزارهای کاربردی می باشد. کتابهای زیادی در شصت و سه درصد گذشته، حال و آینده شناخت فراوان جامعه و متخصصان را می طلبد تا با نرم افزارها شناخت بیشتری را برای طراحان رایانه ای علی الخصوص طراحان خلاقی و فرهنگ پیشرو در زبان فارسی ایجاد کرد. در این صورت می توان امید داشت که تمام و دشواری موجود در ارائه راهکارها و شرایط سخت تایپ به پایان رسد وزمان مورد نیاز شامل حروفچینی دستاوردهای اصلی و جوابگوی سوالات پیوسته اهل دنیای موجود طراحی اساسا مورد استفاده قرار گیرد.
خدمات بانکی به طور کامل پوست انداخته اند. خبر بد اینکه شیوه های سوءاستفاده هم خودشان را به روز کرده اند و می توان گفت خطر در کمین همه ماست. شما چطور با آنها روبه رو می شوید؟ مشتریان بانک دیگر کنار باجه ها صف نمی کشند. حالا دیگر در شهرهای کوچک هم دستگاه نوبت دهی مشتریان را تا زمان رسیدن نوبت شان ...
چهره تاریخی کوروش، نورانی، شجاعانه و سخت انسانی است، حتی یونانیان در واقع دشمنان اصلی او هم نتوانستند خود را از تشعشع او دور نگاه دارند. «آیسخولوس» که در سال 490 قبل از میلاد در ماراتن، بر ضد کمانداران داریوش می جنگید، در تراژدی پارس ها درباره ی کوروش می گوید: " او مردی خوشبخت بود، صلح را برای م...
مادرم کسی بود که زندگی مرا ساخت. او برای من بهترین، درستکارترین و معتمدترین آدم روی زمین بود و تنها به خاطر وجود او بود که احساس میکردم چیزی مرا به ادامه زندگی تشویق میکند. من هیچگاه از او ناامید نشدم چون همیشه یک حامی تمام و کمال بود و در هیچ شرایطی امید مرا به ناامیدی تبدیل نکرد.» اینها جم...
دکمه Esc کیبورد شما این پیغام را به رایانه میفرستد: هی تو، به حرف من گوش کن! به گزارش سرویس خواندنیهای خبرگزاری فارس، این جملهای بود که Jack Dennerlein در همایش دانشگاه هاروارد در توضیح دکمه Esc به زبان آورد. در ادامه این صحبت، Dennerlein که او هم در زمینه چگونگی ارتباط کامپیوتر با انسان فعا...
سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟ خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟ نیست چون چشم مرا تاب دمی خیره شدن طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟ طنز تلخی است به خود تهمت هستی بستن آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟ طالع تیره ام از روز ازل روشن بود فال کولی به کفم خط خطا دید چرا؟ من که دریا دریا غرق کف دستم بود...
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاق...
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست پر می کشی و وای به حال پرنده ایی کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست ایینه ایی و اه که هرگز برای تو فرقی نمی کند چه...
ازسخن چینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم سیلیِ هم صحبتی ازموج خوردن، سخت نیست صخره ام، هرقدر بی مهری کنی می ایستم تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است درخودم آتش به پاکردم ولی نگریستم چون شکست آئینه، حیرت صد برابر می شود بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم زندگی در برزخ وصل ...
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها تپش تبزده نبض مرا می فهمید آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد مثل خورشید که خود را به دل من بخشید ما به اندازه هم سهم ...
دل زود باورم را به کرشمه ای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو بناز خود فزودی به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی من از آن کشم ندامت که ترا نیازمودم تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی چمن از تو خر...
کاش وقتی زندگی فرصت دهد ، گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را ، وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش گاهی در مسیر زندگی ، باری از دوش نگاهی کم کنیم فاصله های میان خویش را ، با خطوط دوستی مبهم کنیم کاش با حرفی که چندان سبز نیست ، قلب های نقره ای را نشکنیم کاش هر شب با دو جرعه نور ماه ...
آن قدر از مقابل چشم تو رد شدم تا عاقبت ستاره شناسی بلد شدم منظومهای برابر چشمم گشوده شد آن شب که از کنار تو آرام رد شدم گم بودم از نگاه تمام ستارگان تا این که با دو چشم سیاهت رصد شدم شاید به حکم جاذبه، شاید به جرم عشق در عمق چشمهای تو حبس ابد شدم دیدم تو را در آینه و مثل آینه من هم دچار- از تو...
دل من حوصله کن، داد زدن ممنوع است کم بکن، کم گله، فریـاد زدن ممنوع است بیـن این قـوم که هـر کـار ثوابیست کباب دل ِ دلسوختـه را باد زدن ممنـوع است تیشه بر ریشه فرهـاد زدن شیـرین اسـت حـرفی از پیشه فرهـاد زدن ممنـوع است بیـن ایـن قـــوم که از باکـرگی تـرشیـدند حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اس...
آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست یوسف عوض شده ست ، زلیخا عوض شده ست سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی در عشق سالهاست که فتوا عوض شده ست خو کُن به قایقت که به ساحل ، نمی رسیم خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده ست آن باوفا کبوتر جلدی که پَر کشید اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ست حق داشتی مر...
روزی که ارغوان به تو نفروخت گلفروش پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش از یاد بردن غم عالم میسر است اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش گیرم که مثل موری از این سنگ بگذری کوهی ست پشت سنگ ، از این بیشتر مکوش چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است در شور نیز ناله ما می رسد به گوش آتش بزن به سینه اتش گرفته ام آتش...