مطالب نوشته شده در موضوع «شعر» (صفحه ۷)


من از عهد آدم تو را دوست دارم

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

  از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شبها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم: تو را دوست دارم نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم: تو را دوست دارم جهان یك دهان شد هم آواز با م...

ادامه مطلب

فوت و فن عشق/ پیش بیا ! پیش بیا ! پیش‌تر !

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

فوت و فن عشق پیش بیا ! پیش بیا ! پیش‌تر ! تا که بگویم غم دل بیشتر دوست‌ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویش‌تر دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر بیش‌تر از بیش‌تر ازبیش‌تر داغ تو را از همه داراترم درد تو را از همه درویش‌تر هیچ نریزد بجز از نام تو بر رگ من گر بزنی نیشتر فوت و فن عشق به شع...

ادامه مطلب

ای شکوه بی کران اندوه من!

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

ای شکوه بی کران اندوه من! آسمان ، دریای جنگل ، کوه من! گم شدی ای نیمه ی سیب دلم ای منِ من! ای تمامِ روح من! ای تو لنگرگاه تسکین دلم! ساحل من، کشتی من! نوح من! قدر اندوه دل ما را بدان قدر روح خسته و مجروح من: هر چه شد انبوه تر گیسوی تو می شود اندوه تر اندوه من! قیصر ام...

ادامه مطلب

دور از همه مردم شده ام در خودم امشب

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

دور از همه مردم شده ام در خودم امشب پیدا شده ام ، گم شده ام در خودم امشب لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی دریای تلاطم شده ام در خودم امشب در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته است یک باغ تبسم شده ام در خودم امشب تا نورِ تو تابیده به طور کلماتم موسای تکلم شده ام در خودم امشب باریده مگر نم نم نام تو به شعرم ...

ادامه مطلب

دل به پاییز نسپرده ایم

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

دل به پاییز نسپرده ایم سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی، لب پنجره پر از خاطرات ترك خورده ایم اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر خون دل بود، ما خورده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر داغ شرط است، ما برده ایم اگر دشنه دشمنان، گردنیم! اگر خنجر دوستان، گرده ایم؟! گو...

ادامه مطلب

می خواهمت چنان که شب خسته خواب را

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

  می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آن چنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره تاب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یاآن چنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی، می آفرینمت چونان که ال...

ادامه مطلب

با دلم سر سخت شو

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

  با دلم سر سخت شو ... تا می توانی سخت تر می شود دل کندنم با مهربانی سخت تر من که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کند دائما می گیرد از من امتحانی سخت تر زندگی را باختم در این قمار اما هنوز حاضرم حتا بپردازم زیانی سخت تر هیچ فکرش را نمی کردم که بعد از رفتنت بگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت تر سخت بار...

ادامه مطلب

چگونه شرح دهم ؟

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

  چگونه شرح دهم بت پرست یعنی چه؟ کسی که دل به تو یک عمر بست یعنی چه؟ برای لحظه ی اول که دیدمت ناگاه نخورده تجربه کردم که مست یعنی چه؟ گذشتی و نگذشتم که خاطرت باشد کسی که پای دلش مانده است یعنی چه؟ گلایه می کند از گریه ام خدا اما زمین نخورده بفهمد شکست یعنی چه؟ تو را که ترک کنم تازه بعد می فهمی ک...

ادامه مطلب

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

وقتش رسیده  حال و هوایم عوض شود با  سارِ پشت پنجره  جایم عوض شود هی کار دست من بدهد   چشم های تو هی  توبه بشکنم  و  خدایم  عوض شود با بیت های  سر زده  از سمت ِ ناگهان حس  می کنم  که قافیه هایم عوض شود جای تمام  گریه ،  غزل های ناگــــــزیر با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود سهراب ِ شعرهای من از د...

ادامه مطلب

بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۱ دیدگاه

بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت نیست چون آینه‌ام روی ز آهن چه کنم برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر کارفرمای قدر می‌کند این من چه کنم برق غیرت چو چنین می‌جهد از مکمن غیب تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم شاه ترکان چو پسندید و به...

ادامه مطلب

دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۱ دیدگاه

دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن، ناتوان شد رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من می‌سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت کانون من، سینه من، سودای من، آذر من دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت از آتش آه من س...

ادامه مطلب

غزل تن

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

   تن تو مطلع تابان روشنایی هاست  اگر روان تو زیباست از تن زیباست  شگفت حادثه ای نادر ست معجزه طبع  که در سراچه ی ترکیب چون تویی آراست  نه تاب تن که برون می زند ز پیراهن  که از زلال تنت جان روشنت پیداست که این چراغ در ایینه ی تو روشن کرد؟  که آسمان و زمین غرق نور آن سیماست  ز باغ روی تو صد سرخ گ...

ادامه مطلب

سماع سرد

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

   درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی  هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی  ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو  اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی  سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد  به سان شعله کاشکی قلندری در آمدی خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او  که هر نفس ز سینه اش سمندری در آمدی  یکی نبود ازین میان ...

ادامه مطلب

سماع سوختن

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

 عشق شادی ست ، عشق آزادی ست عشق آغاز آدمی زادی ست عشق آتش به سینه داشتن است دم همت بر او گماشتن است عشق شوری زخود فزاینده ست زایش كهكشان زاینده ست تپش نبض باغ در دانه ست در شب پیله رقص پروانه ست جنبشی در نهفت پرده ی جان در بن جان زندگی پنهان (+زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن زندگی را به عشق بخشیدن      ...

ادامه مطلب

شب زنده دار

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

  خاطر بی آرزو از رنج یار آسوده است خار خشک از منت ابر بهار آسوده است گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است هرزه گردان از هوای نفس خود سرگشته اند گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است کج نهادی...

ادامه مطلب