• شریفی
زمستانی را پشت سر گذاشته ایم و در بهاری به سر می بریم، با زیبایی ها و ویژگی های خاص خودش...
فصلها می آیند و می روند؛ تا ما به خود بیاییم و به خود فکر کنیم و دوباره خودی بسازیم که از طبیعت یاد گرفته است دگرگون شود...
به نظر نمی رسد که درست باشد ما همان باشیم که بوده ایم. این حکایت تغییر فصلها و سالها، از ما می خواهد که به خود نگاهی بیندازیم و کاستی های خود را شناسایی کنیم و خود را پرورش دهیم.
از 24 ساعت شبانه روز اگر دقیقه ای را صرف تفکر درباره خودمان کنیم؛ به نتایجی مطلوب می رسیم و کم و کاستی های اخلاقمان دستمان می آید...
دستمان می آید که همیشه لبخند به ما بیشتر می آید تا اخم...
دستمان می آید که شاید فردا برای خوبتر شدن، فرصتی نداشته باشیم و باید امروز کاری کنیم...
دستمان می آید که بیشتر از قبل به آرامش و ثبات نیاز داریم...
دستمان می آید که کسی منتظرمان است که از او خبری بگیریم...
دستمان می آید که هر وقت با عصبانیت ، تصمیمی گرفته ایم و عملی را انجام داده ایم، بعدش این پشیمانی بوده که همراهیمان کرده است و ندامت...
اندکی زمان برای خود صرف کنیم؛ در می یابیم که نیاز داریم هوای پدربزرگ و مادربزرگمان را بیشتر داشته باشیم. کمی بیشتر به این عزیزان سر بزنیم... چقدر خوب می شود با نانی در دست درِ خانه یشان را بزنیم و ساعتی را با آنان بگذرانیم... چه تصور زیبایی است!... همتی لازم است تا به واقعیت مبدل شود.
کمی فکر کن: آخرین باری که با فرزندانت، صحبت و بازی کرده ای، کی بوده است؟ چند سال است به باغ و خانه پدری، در روستا سر نزده ای؟ چند وقت است سرِ مزار پدر یا مادر نرفته ای؟ یادت می آید دفعه آخری که پای درد و دل دوستت نشسته ای، کی بوده است؟
چقدر زیباست که از عادتهای ناپسند و نازیبا دست برداریم... چقدر زیباست از زمستان خود به بهار خود برسیم... چقدر زیباست نتیجه و ثمره ی تغییر خودمان را به همه ی دوستان و اعضای خانواده خود هدیه کنیم...
تغییر منتظر ماست که به ما دست دهد... کافی است دستمان را دراز کنیم و دستش را در دستمان بفشاریم...
لازم است تغییر را باور کنیم...
برای همه ی ما خوب است...
یا حق...
نوشتن دیدگاه