سلام.
پریروز (14 اسفند 1391) مادربزرگم فوت کرد. و من خیلی ناراحتم. دلم خیلی گرفته. در واقع هنوز درست و حسابی باورم نشده که مادربزرگمون که بهشون "بی بی" می گفتیم بینمون دیگه نیست. این دو روز که جاش خیلی خالی بود. حالا ما موندیم و این غصه. فامیل از شهرهای اطراف اومدن بیرجند و برای مراسم چند روزی اینجا حضور دارن.
بی بی حالش خیلی خوب بود بیماری نداشتو برای فرزندانش هم اذیت و آزاری درست نکرد. با خیلی از پیرمردها و پیرزنها تفاوت داشت. حوصله زیادی داشت و اهل نق زدن و گیر دادن نبود. عیب نمی گرفت. مواظب خودش بود. من که یادم نمیاد بیمارستان بستری شده باشه. ...
شب قبل از فوت بی بی همه رو دور هم جمع کرده بود. به زن عموم گفته بود آش درست کنه و همه با هم باشیم. شب خوبی بود و خوش گذشته بود به همه. حدود 30 نفر اون شب مهمون عمو و بی بی بودیم.
خدا رحمت کنه بی بی رو اون شب با همه ماها تا آخر مهمونی بیدار موند و حرف زد و کنارمون بود و خداحافظی کرد... اونهایی که اون شب مهمون بی بی بودن خوشحالن که دعوت بی بی رو قبول کردن و بی بی رو اون شب دیدن... اون شب آخرین شب بی بی ما توی این دنیا بود. خدا رحمت کنه.
بی بی مون تو خواب فوت کرد...
فردا پنجشنبه 17 اسفند 1391 ختم سوم بی بی ست. توی مسجد محمدرسول الله (ص) - خیابان غفاری، بیست متری جرجانی- ساعت 3 تا 4 بعداز ظهر.
جمعه هم میریم کلاته بازدید. در حسینیه روستای کلاته بازدید - ساعت 12 تا 2 جلسه بزرگداشتی هم اونجا برگزار خواهیم کرد.
خدا به همه ما رحم کنه و همه مونو بیامرزه...
خدا همه مرحومینو رحمت کنه... الهی آمین.
نوشتن دیدگاه