تــا کــی بــه تــمــنــای وصـال تـو یگانه

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

تــا کــی بــه تــمــنــای وصـال تـو یگانه     اشکم شود،از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید، شـب هجران تو یا نه     ای تـیـر غـمـت را، دل عـشــاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

 

رفـتـم بـه در صــومــعــه‌ ی عـابـد و زاهد    دیدم همه را پیش رخـت، راکع و ساجد

در مـیـکده، رهــبـانـم و در صـومعه، عابد    گه مـعتـکـف دیـرم و گـه سـاکن مسجد

یـعـنی کـه تو را می‌طلبم خانـه به خانه

 

هر در کـه زنم،صـاحب آن خـانه تویی تو      هـر جـا کـه روم،پـرتـو کـاشانه تویی تو

در مــیــکده و دیــر کـه جـانـانـه تویی تو      مـقـصود مـن از کـعبه و بتخانه تویی تو

مـقـصـود تـویـی، کـعـبـه و بتـخانه بهانه

 

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید      پـروانـه در آتـش شـد و اسرار عیان دید

عارف صـفت روی تـو در پـیر و جوان دید      یـعـنـی همه جـا عـکس رخ یار توان دید

دیـوانه مـنـم، من کـه روم خانه به خانه

 

عـاقــل، بــه قــوانـیـن خِـرد، راه تـو پوید      دیـوانــه، بــرون از هـمـه، آیـیـن تو جوید

تـا غـنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ کـه بوید      هر کس به زبانی، صـفت حـمـد تو گوید

بـلـبل بـه غـزل خوانی و قمری به ترانه

 

بـیـچـاره بهایی که دلش زار غم توست      هر چندکه عاصی است زخیل خدم توست

امــیــد وی از عــاطـفـت دم به دم توست      تــقـصـیــر خـیـالی، بـه امـید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نـیـست بهانه

 

شیخ بهایی

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه