12 شهریور ماه سالروز درگذشت پروفسور حسابی پدر علم فیزیک ایران است. سید محمود حسابی معروف به پروفسور حسابی فیزیکدان، سناتور، وزیر آموزش و پرورش و بنیانگذار فیزیک دانشگاهی ایران بود. حسابی در دانشگاه سوربن فرانسه، در رشتهٔ فیزیک به تحصیل و تحقیق پرداخت.
به گزارش جهان، مشرق نوشت: در سال ۱۹۲۷ میلادی در سن بیست و پنج سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را، با ارائهٔ رسالهای تحت عنوان حساسیت سلولهای فتوالکتریک ، با درجه عالی دریافت کرد. پروفسور حسابی اولین بار برای ارائه نظریه "بی نهایت بودن ذرات" به دفتر انیشتین رفت و او را کاملا شگفت زده کرد.
پایه های این خانه – باغ قدیمی واقع در شمیران چنان در عمق فرهنگ غنی ایرانی – اسلامی فرو رفته است که وقتی واردش می شود ، از تماشای آن بی خود می شوی و آنگاه که در زیر دیوارها و اتاقهایش راه می روی و می نشینی و اتفاقات را می بینی و می شنوی ، به وجد می آیی. ما به قصد مصاحبه با پسر پروفسور حسابی رفته بودیم . محور آنچه ما در ذهن داشتیم ، معماری سنتی ایرانی ، شهرسازی های ایرانی – اسلامی ، رسوخ و آسیب های معماری غربی در ایران و فرهنگ و سنن کشورمان بود و به جهات خاصی مهندس ایرج حسابی ، فرزند پروفسور محمود حسابی را انتخاب کرده بودیم.
از قبل شنیده بودیم که او شیرین سخن است و مجال صحبت به ما نمی رسد. ما هم خود را آماده کردیم که مراقب باشیم این گونه نشود و رشته کلام به هر جا نرود. اما وقتی مهندس حسابی که وصف او را در حفاظت از ارزش های پدر و تلاش های بی دریغش برای احیا و دوباره شناسی نام دکتر حسابی برای خاص و عام شهره شده است ، به اتاق آمد و شروع به سخن کرد، حیفمان آمد رشته کلامش را قطع کنیم، آنچه در پی آمده است سخنان اوست که تبدیل آن از کلام به متن قدری از زیبایی آن کاسته است. آنچه درباره این نشست گفتنی است آن است که اصلا مصاحبه ای شروع نشد ؛ ما که رسیدیم مهندس حسابی شروع به خوش آمد گویی کرد و گرم خوئی او برای پذیرایی از ما که مهمانش بودیم دو ساعت طول کشید و در تمام این مدت ما شنونده حرفهای پرشور و حرارت ایرج حسابی بودیم ، بی آنکه کلامی بگوئیم یا پرسشی وراندازیم.
او البته بخش زیادی از پرسش هایی که در ذهن ما بود را پاسخ گفت ، اما از آنجا که پرسش و پاسخی در میان نبود واین نشست حالت مصاحبه به خود نگرفت ، گفتگوی مهندس ایرج حسابی با کیهان با اندکی تلخیص تقدیم علاقمندان می شود:
جازه بدهید من ابتدا خاطره ای از رابطه بچه مسلمان های دانشگاه با مرحوم پدر برایتان تعریف کنم. استادی در دانشگاه بود که الکی به او می گفتند پروفسور … البته او قلابی بود. یک درس مبنای دو ریاضی را گرفت که تدریس کند ، اما نتوانست آن را تمام کند . برادر این آقا رادیو مسکو را اداره می کرد و در آنجا به شاه فخش می داد. شاه هم با آمریکایی ها صحبت کرد و یک کلاه سر روس ها گذاشتند و برادرش را به ایران برگرداندند و شد استاد دانشگاه تهران. آن یکی هم شده رئیس دانشگاه تهران. این آدم و همسرش هر دو شورت می پوشیدند و می آمدند در کلت تنیس دانشگاه با هم تنیس بازی می کردند. یکی هم نبود که به اینها بگوید خب اگر می خواهید شورت بپوشید بروید در دربار که 30 تا زمین تنیس دارد. بچه مسلمان های دانشگاه هم نمی توانستند این وضعیت را تحمل کنند و می رفتند با پاره آجر می زدند دفتر او را خرد و خاکشیر می کردند، بعد ساواک دنبالشان می کرد و آنها به دفتر آقای دکتر (حسابی) پناه می بردند و مخفی می شدند.
آقای دکتر هم به آنها پناه می داد که ساواک دستگیرشان نکند. این اتفاقات باعث شد که او برود پیش شاه و از آنها شکایت کند. بعد نتیجه گرفته بودند که باید مقابله با بچه مسلمانهای دانشگاه را از دکتر حسابی شروع کنیم . همین شد که چنان بلایی به سر آقای دکتر آوردند که ایشان « دکرمانتین » کردند و جفت چشمهایشان از کاسه جدا شد. تا اینکه 27-28 سال بعد یکی را با اشعه لیزر و یکی دیگر را با اشعه سبز پیوند زدند. در تمام این مدت آقای دکتر حتی نمی توانستند رانندگی کنند و من ایشان را به دانشگاه می بردم و می آوردم .
احترام به دانشجو
در همین دوران بود که من روابط واقعاً تکان دهنده ای را میان آقای دکتر و دانشجویان دیدم . احترام و ارزشی که دکتر حسابی برای دانشجویان قابل بودند، قابل توصیف نیست و همین مسئله بود که روز به روز احترام و محبوبیت ایشان را در بین دانشجویان افزایش می داد. احتمالً شما می دانید که نمره چشمهای آقای دکتر از همان سنین بچگی 5/13 بود. لبه میز با پله را دو تا می دیدند.
بعداً بیماری های دیگری نیز به چشمهای ایشان اضافه شد تا حدی که اگر می خواستند چیزی بخوانند باید عینکشان را بر می داشتند از فاصله دو یا سه سانتی متری چیزی می خواندند یا می نوشتند. حالا با این وضعیت هر دانشجویی که از ایشان سؤالی می پرسید، دکتر اگر نمی دانستند، عینکشان را بر می داشتند و در جیبشان می گذاشتند و از همان فاصله نزدیک به چشم، سؤال آن دانشجو را یادداشت می کردند نام و تلفن دانشجو را می پرسیدند و بعد می گفتند ببخشید من بلد نیستم . آن وقت پس از اینکه کاملاً درباره آن سؤال تحقیق و مطالعه می کردند و می آمدند و او را صدا می کردند و پاسخ به سؤالش را به او می داند.
اینکه بارها و بارها ایشان در پاسخ به سؤال دانشجویان می گفتند « نمی دانم » باعث شده بود برخی بگویند این بود پروفسور حسابی؟ اما یکی از همکاران ایشان یکبار جمله ای گفتند که همیشه در گوش من زنگ می زند. آقای مهندس تکستانی گفت : « بلد نیستم » یک عالم با بلد نیستم یک عوام خیلی فرق دارد. دانشجو وقتی می دید در این یک هفته ، یا یک ماه که از آقای دکتر خبری نبوده ، به دنبال پاسخ سؤال او رفته بود متوجه می شد که دکتر برای او ارزش قایل بوده است و به او احترام می گذاشته . آن وقت می بینیم 60 سال ، 70 سال ، 90 سال می گذرد و احترام یک نفر بالا می رود. با دست خالی احترامش بالا می رود . بعضی آدمها پول و ثروت و همه چیر دارند ولی هر چه می گذرد احترامشان پایین تر می آید.
جلسات ارزشمند یک اتاق
در این اتاق که ما نشته ایم دائماً جلسات خصوصی و عمومی آقای دکتر برگزار می شد. روزهای دوشنبه شاگردان دانشکده فنی ، روزهای جمعه هم علما و فضلا و شعرا و اساتید دانشگاهها می آمدند . جلسات دیگری هم بود که تفرشی ها و همشهری های ما به اینجا می آمدند. یک نکته جالب در این جلسات خصوصی این است که هر کسی صندلی خاص خودش را داشت. این صندلی ها همان طور که از روز اول بود و امروز هم به همان شکل است و شما ملاحظه می کنید . آقای دکتر به شوخی می گفتند دوست دارم صدای هر کسی از جای خودش بلند شود. کسی جای کس دیگر ننشیند.
حسن این کار این بود که اگر صندلی آقای فلانی خالی بود ، همه متوجه می شدند که ایشان نیستند و احوال پرسشان می شدند. از طرف دیگر همان شخصی که غایب بود می دانست صندلی اش هم احترام دارد ، چه رسد به خودش . پس تمام این صندلی ها جای مخصوص و مشخص یکی از میهمانان بود. این صندولی مرحوم شهید مطهری است . این صندولی کناردستی ، صندولی مرحوم حضرت علامه محمدتقی جعفری است . این صندلی ها هم به ترتیب صندولی دکتر غریب ، پدر زمین شناسی ایران و دکتر شریعت و محمد سنگلجی استاد دانشگاه الهیات و حقوق دانشگاه تهران ، دکتر خواجه نوری استاد ادبیات دانشگاه تهران ، اینجا هم جای آقای ابوالقاسم حالت – شاعر – است که تا فوت کرد بچه هایش منزلش را فروختند و برج ساختند. حیف که به ما یاد ندادند چگونه از ارزشها و یادمانهایمان مواظبت کنیم و آنها را قدر بدانیم. اینجا هم جای یک روده فروش به نام مرحوم شهبازی است که حدود 40 سال آقای دکتر از او دعوت می کرد و او در حضور تمام این علما و فضلا و اساتید دانشگاه که هر کدام صد تا مثل بنده را در جیبشان می گذارند ، تفسیر مثنوی می کرد و یک نفر هم نمی توانست از او اشکال بگیرد. زبانی که دنیا به آن می نازد.
می دانید علت این مسئله چیست؟!
آقای دکتر می گفتند اول به این دلیل که سواد در خانوادهای ایرانی سینه به سینه منتقل می شود و همین مسئله توانسته تمدن ایرانی را هزاران سال زنده نگه دارد. چند شب پیش در تلویزیون از یک باستان شناس پرسیدند ایران چند ساله است . گفت اگر از نظر ساختمان سازی بخواهید نگاه کنید ، تپه های سیلک کاشان ، 7 هزار سال تا 10 هراز سال . اگر از نظر صنعت بخواهیم نگاه کنیم کوره های ریخته گری نطنز ، 12 هراز سال تا 16 هزار سال . آن وقت اروپایی ها خودشان را می چسبانند به یونان و می نویسند سال 2003 واقعاً مقایسه این تمدنها خنده دار نیست . ولی ما قدر نمی دانیم.
نکته دومی که یک روده فروش می تواند بیاید و در مقابل این همه استاد دانشگاه و غیره تفسیر مثنوی کند ، تکامل استثنایی زبان فارسی است .
شما اگر به طرز فوق العاده ای به زبان انگلیسی مسلط باشید ، « هملت » را که بر می دارید بخوانید ، هیچ چیزی از آن متوجه نمی شوید. قبول ندارید ، امتحان کنید. می روید دانشگاه منچستر از استاد ادبیات می پرسید ، او هم هیچ چیزی نمی فهمد. باید بروید اسکفرود از استاد ادبیات قدیم بپرسید ، او به استاد ادبیات جدید بگوید و بعد او برای شما بگوید تا متوجه شوید. یعنی زبان انگلیسی در طول 3 نسل تا این حد تغییر کرده است . ولی شما همین الان دیوان حافظ را که مال 700 سال پیش است بردارید و بخوانید، انگار همین دیشب سروده است . شما دارید غزل 700 سال پیش را می خوانید ولی کاملاً می فهمید و لذت می برید . اما هیچ یک از آثار شکسپیر را نمی توانید این طوری بفهمید. در همین کتابخانه آقای دکتر ، از یک محقق 85 ساله آلمانی کتابی وجود دارد که تمام کره زمین را زیر و رو کرده . از کوههای تبت تا مکزیک و قطب شمال و جنوب و کویر ایران و همه و همه را گشته و 340 زبان پیدا کرده است. این محقق آلمانی در کتاب « اشپراخو » نوشته تنها زبانی که بواسطه حذف قواعد اضافی و صیقل یافتگی قابلیت بین المللی شدن را دارد زبان فارسی است . کیف کردید؟! حالا ما چقدر این زبان ارزشمند را می دانیم . همین که می خواهیم خودمان را نشان دهیم ، چهار تا کلمه شکسته و بسته انگلیسی قاطی حرفهایمان می کنیم که بگوییم باسواد شده ایم . ما پسرمان 2 سال می رود خارج برمی گردد، وقتی به او می گوییم علی جان چطوری ؟! می گوید : حالم خوب است ، مرسی (!) خب این چه وضع حرف زدن است ؟ آقای دکتر حسابی 36 سال در بهترین دانشگاههای آن طرف دنیا ، پیش انیشتین و دیگر دانشمندان به نام دنیا درس خواند ، وقتی برگشت ایران ، سوار الاغ شد در بوشهر و بندر لنگه و … واژگان فارسی را جمع آوری کرد . سنگ بنای فرهنگستان زبان فارسی را گذاشت تا امروز ما بتوانیم با هم فارسی حرف بزنیم . ولی ما قدر نمی دانیم .
ردای پدر علم جهان
دوست دارید یک نمونه دیگر از ارزشهای ایرانی که خود ما آنرا نمی شناسیم را برایان بگویم . لابد تا به حال شما هم دیده اید وقتی یک دانشجو در دانشگاه های خارج می خواهد مدرک دکترای خود را بگیرد، لباس بلند مشکی به تن او می کنند و یک کلاه چهارگوش که از یک گوشه آن یک منگوله آویزان است بر سر او می گذارند و بعد او لوح فارغ التحصیلی را می خواند.
به ماها می گویند این لباس و کلاه چیست ؟ می گوییم این لباس شیطونک است که اینها تنشان می کنند! اما به اروپایی یا ژاپنی و یا حتی آمریکایی می گویی این لباس چیست که شما تن فارغ التحصیلانتان می کنید؟ می گویند ما به احترام « آوی سنت » پدر علم جهان این لباس را به صورت نمادین می پوشیم . آنها به احترام « آوی سنت » که همان « ابن سینا» ماست که لباس بلند رداگونه می پوشیده ، این لباس را تن دانشمندان خود می کنند. آن کلاه هم نشانه همان دستار است و منگوله آن نمادی از گوشه دستار خراسانی که ما ایرانی ها در قدیم از گوشه دستار آویزان می کردیم و به دوش می انداختیم . در اروپا و آمریکا علامت یک آدم برجسته و دانش آموخته را لباس و کلاه ابن سینا می گذارند، ولی ما خودمان نمی دانیم . باورتان می شود؟!
غرب بی حیا
این عکس معروفی که مربوط به تولد یک پیامبر است را در اتاق آقا دکتر ملاحظه کنید. ببینید نور از چهره پیامبر به آسمان رفته ، برعکس همیشه که نور از آسمان به زمین می آید. آقای دکتر به من و خواهرم می گفتند همشه به این تابلو با دقت توجه کنید . این تابلو را من و شما نکشیده ایم . این تابلو را یک فرنگی کشیده است . وقتی خواسته مردم عوام را نشان بدهد دستها و پاها را لخت کشیده . وقتی خواسته دانشمندان و ستاره شناسان را نشان دهد آنها را پوشیده و موقر کشده است . اصلا وقتی در گذشته می خواستند به کسی توهین کنند ، می گفتند : « ای رومی بی حیا! » بی حیایی را متلق به غربی ها می دانستند و ایرانی و شرقی را در حیا و پوشیدگی . خود شما هم حتما دیده اید که سربازان یونان و روم در تاریخ مینی ژوب می پوشیدند، ولی سربازان ایرانی سرتاپا پوشیده بودند. این از مرد ایرانی . چه برسد به زن ایرانی . حالا ما امروز در عمل خودمان به خودمان توهین می کنیم . بی حیایی و برهنگی را هنر می انگاریم . وامصیبتا! اصلاه رسم خانواده های ایرانی این بوده که اگر جایی در هم جمع می شدند به طور طبیعی زنها به یک اتاق می رفتند و مردها هم در یک اتاق می نشستند. این شکلی خودشان هم راحت بودند. اما در فرانسه یا یک کشور دیگر اروپایی شما یک مجلس مردانه به پا کنید و 200 متر آن طرف تر در یک باغ دیگر هم یک مجلس زنانه ، یک ساعت هم نمی شود که همه شان قاطی هم شوند. مگر در داستانهای اسطوره ای خودمان نخوانده اید؟
فردوسی می گوید:
منیژه منم دخت افراسیاب برهنه ندیده تنم آفتاب
می گوید آفتاب ، چه برسد به غریبه . آقای دکتر می گفتند حالا اگر یک دختر آمریکایی بخواهد این شعر را بخواند مضمونش این می شود که فقط آفتاب تن مرا ندیده است ، دیگران همه دیده اند. این تفاوت فرهنگ ایرانی و غربی است . معماری ما هم بر اساس همین فرهنگ شکل گرفته است . اندرونی دارد ، بیرونی دارد ، میهمان خانه دارد و …. اما به یک باغ آمریکایی نگاه کنید . تمام لختی های خانه از وسط یک باغ دران دشت معلوم است .
حق نداریم بگوییم گور پدر علم
ما اینها را داریم از غرب می گیریم و سمبل علم را که لباس ابن سینا است به آنها می دهیم . اصلا وقتی لباس ما می شود سمبل علم جهان ما حق نداریم بگوییم گور پدر علم . ما حق نداریم نفتمان را بفروشیم و 35 سال پیکان بیاوریم و امروز پژو بیاوریم . دنیا باید ما را به علممان بشناسد و مستحق همین هستیم ، نه به واردات و پورسانت گرفتن ….
به خدا گناه دارد که امروز با این مملکت و این انقلاب این کارها را بکنند . در همین نقاشی قدیمی نگاه کنید . این سه دانشمند ستاره شناس در صحرا وقتی در حال حرکت هستند شترهایی از بار زمرد و یاقوت و الماس دارند. این هزینه راه آنان است . این فقط نقاشی نیست . مگر در عمل با دانشمندانشان غیر از این عمل میکنند. به آدمهایی مثل دکتر حسابی ماهی 8630 تومان حقوق نمی دهند که بروند بمیرند. که 40 سال مادر بیچاره من با ناخوش احوالی مجبور شود این خانه را نگهداری کند. دکتر اجاره نشین بود. در زمان مصدق برخی اتفاقات سیاسی باعث شد که از دکتر ترسیدند و این خانه را به ما دادند. اما سر برخی مسایل بیهوده که می رسد ، همه صاحب نظر و هنرمند می شوند.
تشنگان پورسانت
پیرارسال 16 میلیارد دلار پول اضافه نفتمان بود ، پارسال 17 میلیارد ، امسال انشاءاله بشود 18 میلیارد دلار ، ما که بخیل نیستیم ، اما می گوییم این پولها باید صرف مدارس و د انشگاهها بشود تا ایران و انقلاب شکوفا گردد. ایران از طریق پژوهش و علم شکوفا می شود نه از طریق واردات پژو و پیکان . چند روز پیش یکی از روزنامه ها از قول شهرداری تهران نوشته بود که تاکسی های تهران فرسود ه است و مای می خواهیم با کپانی بنز قرارداد ببندیم تا مرسدس بنز بیاوریم و به مردم احترام بگذاریم . تو راست می گویی ؟! اگر خیلی دلت برای مردم می سود 5 سال این پول را به مدارس و دانشگاههای ما بده ببین اگر جوانهای ما بهتر از آنرا نساختند! هیچ چیز به جوان دانش آموز و دانشجو نمی دهیم انتظار داریم مملکت شکوفا شود.
بچه های ما در مدارس نزدیک به صفر درس می خوانند . بدون آزمایشگاه و کارگاه و …. می روند و در المپایهای علمی آلمانی و آمریکایی و ژاپنی را شکست می دهند. شما این انکانات را برای آنان فراهم کنید ، آنوقت ببینید چه کارها که نمی کنند. الان از 74 نفر از بچه های موفق المپیاد فیزیک تعدادی در کانادا هستند . سرمایه ها و امکانات این مملکت که این جوانان هستند تباید بروند برخی از مسئولین ما به فکر معاملات خارجی و پورسانتهای خود هستند. قرار بود با انقلاب عزیزی که به برکت حرکت بی نظیر امام نازنین ما برپا شد اینطوری معامله کنیم ؟ بخدا اغلب این بچه هایی که می روند عاشق انقلاب و امام و جانبازارن و رزمنده ها هستند ، ولی شرایطی برای آنان فراهم شده که می روند اسکله های غیرقانونی و آزادی که در مملکت ما وجود دارد، سالانه دهها هزار شغل را از ببین می برد. واقعا کسی نمی داند گیر اشتغال کجاست ، شما باور می کنید؟!
تقصیر خودتان است
چندوقت پیش خواهر یکی از دوستان من سرطان گرفت و بعد از دو هفته فوت کرد. پرسیدم چرا زود از دنیا رفت ؟ یک نسخه نشانم داد که دترها به مریضهای سرطانی می دهند . 5 تا آمپول بود هر عدد به قیمت دولتی و از هلال احمر تمام می شد یک میلیون و 235 هزار تومان . دوستم گفت : ما پول نداشتیم این آمپول ها را بخریم ؟ این طوری شد . لابد فکر می کنید این آمپول ها را با مواد دایواکتیو یا اتمی و یا … می سازند که ما نمی توانیم بسازیم.
من پرس و جو کردم و فهمیدم که این آمپول ها را از میوه ای به نام عناب می گیرند. یعنی جنابعالی تشریف می برید استان خراسان عناب را از درخت می چینید ، بار کامیون می کنید و اگر خیلی بتوانید گران بفروشید 200 یا 300 دلار گیرتان می آید. غربی ها هم آنرا تبدیل به 5 تا آمپول می کنند و به این قیمت به شما می فروشتند و می گویند تقصیر خودتان است ! حالا که سواد ندارید یا بمیرید یا پولش را بدهید ! تا یکی دو سال دیگر پول نفت ما به اندازه پول یک آمپول مریضهای سرطانی مان هم نیست . یونسکو اعلام کرده که از سال 2000 هر 20 سال علم جهان دوبرابر می شود ما 35 سال است که پیکان مونتاژ می کنیم و هر سال بدتر از پارسال آنرا به دست مردم می دهیم .
عادت صنعتی نه محصول صنعتی
آقای دکتر همیشه می گفتند عادت صنعتی باید به کشور ما بیاید نه محصول صنعتی . امان این را بدانید که بعضی ها به خاطر منافع خودشان نمی گذارند عادت صنعتی به مملکت بیاید . زیرا برایشان نان و آب ندارد. 18 سال پیش آقای دکتر حسابی یک موبایل طراحی کردند. آن موقع موبایل های اروپا اندازه یک چمدان بود، موبایل آقای دکتر زیر صندوق عقب ماشین جا می شد. یک آنتن هم داشت با 47 کیلومتر برد موثر. وزیر صنایع وقت را به اتفاق معاون هایش سوار ماشین کردیم و آنها را تا پادگان نصر بردیم.
گفتند اگر بخواهیم روزی موبایل بخریم ، حتما از آقای دکتر حسابی می خریم ، اما هیمن وزیر صنایع جزو کسانی بود که رفت و با فنلاندی ها قرارداد بست . اینها نه به مردم احترام می گذارندو نه به دانشمندان احترام می گذراند و نه به آن امام نازنینی که فریاد می زد جوان ها همت کنند و این مملکت را از وابستگی نجات بدهند. همه زندگی شان را گذاشته اند که بروند از خارجی ها پورسانت بگیرند ، می خواهید مملکتتان هم شکوفا شود؟! حالا موبایل اینها هر روز یک بازی در می آورد . آیا این رفتار با دانشمندان گناه ندارند؟!
فرهنگ ایرانی
یک نکته جالب از توجه آقای دکتر به فرهنگ ایرانی برایتان بگویم . من و خواهرم تقریبا همیشه در سفرهای اروپایی آقای دکتر همراه ایشان بودیم . وقتی که برمی گشتیم مادرم چون خیلی مقید بودند ، می گفتند این بچه ها نجس شده اند باید برویم مشهد پاک شوند. مسافرت رفتن های ما هم خیلی جالب بود . مثلا اگر کسی به آقای دکتر می گفتن ما 4 ساعته رفتیم چالوس ، آقای دکتر می خندید و می گفت مگر کورس رالی است که 4 ساعته تا چالوس رفتید؟! خود ما اگر می خواستیم از اینجا تا رشت برویم 15 روز طول می کشید ! قصبه به قصبه و روستا به روستا توقف می کردیم و می ماندیم.
دکتر حسابی می گفتند باید از محلی ها خانه اجاره کنیم که یک پول اندکی نصیبشان شود ، مادرتان با خانمهایشان دوست شود، غذاهای محلی یاد بگیرد، شماها با بچه هایشان دوست شوید، رفیقان آینده تان بشوند و من هم با مردهایشان هم صحبت بشوم واژگان اصیل فارسی را جمع آوری کنم . یک سفر ما در حالرفتن به سمت مشهد بودیم . چندین بار آقای دکتر از آئینه جلو دیدند که من مشغول کتاب خواندن هستم . چند بار نگاه کردند و آخر پرسیدند چه کتابی می خوانی ؟ گفتن سپید دندان ، اثر جک لندن . آقای دکتر گفتند اینجا جای این کتاب نیست . در سفر ایران باید کتاب ایرانی بخوانی تا با ایران آشنا شوی . آقای دکتر گفت این کتاب را یا باید در خانه بخوانی و یا در سفر اروپا. بعد که به دامغان رسیدم یک کتاب چهل طوطی و یک کتاب حسین کردشبستری برایم خریدند.
آموزش مدیریت به فرزندان
در تربیت ما هم ظرایف دقیقی را رعایت می کردند. وقتی جشن تولد ما می شد و می گفتند دوستانتان را دعوت کنید. ما هم نامردی نمی کردیم و 40 نفر دعوت می کردیم . مادرم می گفت اینها تمام خانه را می گذارند روی سرشان ، اما آقای دکتر می گفت ، اشکال ندارد، در عوض بچه ها مدیریت یاد می گیرند، یک نفر می خواهد بازی کند ، یک نفر می خواهد استراحت کند ، یک نفر می خواهد کتاب بخواند، یک نفر می خواهد چیر بنویسید و همین که اینها مجبورند وسایل مورد نیاز دوستانشان را فراهم کنند ، مدیریت یاد می گیرند. در ضمن یاد می گیرند چگونه با مردم رفتار کنند ایشان خیلی حساس بودند که مبادا شمع روی کیک را کسی فوت کند. می گفتند شمع نشانه زندگی است . باید آنقدر روشن باشد که خودش خاموش شود ، به خاطر همین در تولدهایی که می گرفتیم همه جور شیطنت می کردیم ولی شمع را خاموش نمی کردیم .
فرهنگ های ایرانی چگونه به یغما می رد؟
وقتی در زمان دکتر مصدق آقای دکتر حسابی وزیر فرهنگ شده بودند، مدیر کل اداره فرهنگ فارس نامه ای به تهران نوشت که مردم بومی اینجا برای این که پی خانهایشان محکم بشود می آیند و سنگهای تخت جمشید را می برند و از آنها استفاده می کنند. دکتر حسابی می گفت اول گمان کردم مدیرکل فارس شوخی می کند، چون مگر ممکن است ملتی با 3000 سال تاریخ خودش این کار را بکند، به خاطر همین جواب نامه اش را ندادم . چند بار این نامه از شیراز رسید ولی جدی نگرفتم آخر وقتی دیدند قضیه خیلی مکرر است آقای دکتر یک هواپیمای نظامی گرفتند و چون شیراز فرودگاه نداشت ، در یکی از بیابانهای اطراف فرود آمدند و دیدند ، بعله ، صبح به صبح سنگهای پاسارگاد و پرسپولیس و مقبره کوروش و تخت جمشید را سوار چندین گاری و درشکه می کنند و به شهر می برند که به عنوان پی ساختمان بفروشند.
اما تصور نکیند که اینها روستایی های عوام بودند و من دارم به آنها استناد می کنم مسئله خیلی گسترده تر است . قدیم وقتی شما می رفتید سرقبر حافظ ، بیرون کفشهایتان را درمی آوردید، آن داخل یک ضریح چوبی گذاشته بودند ، معمولا هر کسی وارد می شد یک دیوان حافظ زیر بغلش داشت . وقتی داخل می شدند دخیل می بستند ، نیت می کردند و فالی باز می کردندو …
اما چرا تغییر کرد؟!
آقای حکمت وزیر فرهنگ زمان شاه یک بار با هیاتی رسمی رفت به یونان و طبق رسوم دیپلماتیک او را بردند سر قبر سرباز گمنام آن کشور تاج گل بگذارد. در آنجا از آقای حکمت عکس یادگاری می گیرند و وقتی او تهران می آید از این عکس خوشش می آید و می گوید قبر حافظ را خراب کنند و قبر سرباز گمنام یونان را به جای آن بسازند.
این می شود مقبره ای که امروز برای حافظ درست کرده اند و هیچ اثر و نشانی هم از شکل و فرم ایرانی و سنتی گذشته آن برجا نیست . همین آقا تشریف می برد فرانسه ، در ایتسگاه متروی نانسی عکس یادگاری می گیرد و از فرم آنجا خوشش می آید ، دستور می دهد ، قبر سعدی را خراب کنند و به جای آن ایستگاه متروی نانسی را بسازند. کار به همین جا ختم نمی شود. آقای کرباسچی استاندار اصفهان می شود. دستور می دهد حمام شیخ بها – که دانشگاه کلن کرسی تدریس برایش دایر کرده است – را خراب مکنند و به جایش پاساژ بسازند. چرا درخت های قدیمی و کوچه باغ های شمیران و… را خراب می کنید جایش برج می سازید. این درخت و کوچه باغ ها و … نشانه های تاریخ و فرهنگ ما هستند ؟
به دروغ ادعای تمدن و سواد نکنید. یک بار از اینهمه سفر خارجی که تشریف می برید چشمهایتان را باز کنید و ببینید در کشورهای اروپایی مثل رم فرانسه ، انگلیس و یا روسیه و یونان اجازه نمی دهند که یک خشت از مناطق قدیمی را جابجا کنند، در مملکت ما هر روز با دستور یکی از مسئولین یک تکه از تارخ ما را از جای خودش جدا می کنند و یک ساختمانی می سازند که دو ریلا در آن سود داشته باشد. اگر هم می خواهید بسازید ، بسازید.
چرا مناطق سنتی را خراب می کنید. این همه جا . حتماً باید حمام شیخ بها را خراب کنید . حتماً باید مقبره باباطاهر و خیام را خراب کنید. نیشابور این همه بیابان دارد هر چیزی دوست دارید بسازید . از طرف دیگر بروید ببینید در شهر ری با آن همه بافت قدمت دار و ارزنده چه کرده اند. یک نفر به اینها بگوید که اصلاً این بنا مال شما نیست که به خودتان اجاره مز دهید به آنها دست بزنید. بچه های شاه عبدالعظیم (ع) به عشق کوچه های قدیمی و آبا و اجدادیشان مشتاق می شوند که بیایند در آنجا خدمت کنند شما همه چیز را خراب می کنید، چه کسی حاضر می شود بیاید و در محل غریبه زندگی کند؟! برخی مسئولین ما دلبستگی های تاریخی مردم را قطع می کنند. ریه های تنفس شهر را قطع می کنند و باغها را به نام دوستان خودشان تبدیل به برج می کنند بعد می آیند شعار عدم فروش تراکم می دهند.
یک تابلوی بزرگ آلودگی هوا هم وسط میدان هفت تیر نصب می کنند. واقعاً دیگر چه طوری می شود مردم را مسخره کرد؟ درختهای 400 ساله و 700 ساله را می برند وبعد توقع دارند اکسیژن در شهر به حد نصاب برسد. آقای دکتر می گفتند ما اینقدر بچه ها را با محیط زیست بیگانه کرده ایم که خدا نکند یک گربه یا سگ بخواهد از کوچه رد بشود. تا با یک پاره آجر و چوب و …. نزنیم و شکل و پلش نکنیم راحت نمی شویم.
تربیت باید از همین جا شروع شود . باید بچه هایمان را تمرین بدهیم . آقای دکتر در خانه ما دو تا باغچه درست کرده بودند یک برای من ویکی برای خواهرم . ما سبزی می کاشتیم و بسته بندی می کردیم و بعد به مادرم می فروختیم . روزهای جمعه که زیاد مهمان به خانه مان می آمد ، می رفتیم جلوی همین پله ها بساط پهن می کردیم به میهمانها بلال می فروختیم دانه ای 5 ریال کفش مادر و پدر را واکس می زدیم 5 ریال . ماشین آقای دکتر را می شستیم یک تومان.
داخلش را هم می شستیم 2 تومان . نماز اول وقت می خواندیم 5 ریال ، اگر با لهجه عربی می خواندیم 7 ریال و …. همه اینها نرخ داشت. برای اینکه اولاً یاد بگیریم از دسترنج خودمان بخوریم و ثانیاً برای کارهای خوب تشویق شویم . ما می خواهیم بدون تدبیر و تشویق و آموزش و …. همه چیر را به بچه هایمان یاد بدهیم . خب معلوم است که نمی شود . می بینید که نمی شود . دائماً دستور می دهند که بشود، اما باز هم نمی شود. مسئولین دائماً نطق می کنند که مردم باید فلان ، مردم باید بهمان …. باید از مردم خواهش کرد.
هر کسی که بگوید « باید » هر مرتبه خودش را یک پله پایین می آورد. آقای دکتر می گفتند اگر مردم ایران می خواستند زیر بار « باید » بروند ، زیر بار مغول رفته بودند. آقای دکتر یک بار خواهش می کردند ، اگر متوجه نمی شدیم یا عمل نمی کردیم بار دوم مهربارنتر خواهش می کردند. پلیس ما با راننده متخلف خوب برخورد نمی کند و احترامش را نگه نمی دارد ، از آن طرف هم همین طور ؛ یک نفر خلاف می کند ، پلیس جلوی او را می گیرد. قبل از گواهی نامه کارت فلان ارگان نظام را در می آورد. وای ، وای ! اصلاً تو که خلاف کردی باید خجالت بکشی . باید کارتت را مخفی کنی که کسی نفهمد یک وابسته به نظام خلاف کرده است.
تو آبروی نظام را به هزار تومان جریمه می فروشی ؟! هر انقلابی پس از یک مدت کوتاه باید منظم شود. البته اگر بواهیم از آن نگهداری کنیم . من نمی دانم که ما می خواهیم به جامعه و نظام و روابطمان نظم بدهیم . مردم پشت چراغ قرمز عرق می ریزند ، یک کسی از خط ویژه می آید و با سرعت عبور می کند و می رود. آن وقت می خواهید مردم به شما احترام بگذارند. مگر امام (ره ) قوم و خویش نداشت ؟! مگر وقتی امام نازنین ما آمدند و حکومت را بدست گرفتند خواهرزاده و برادرزاده نداشتند. در این 24 سال کدام یک از قوم و خویش های امام در جمهوری اسلامی پست گرفتند که شما هر کدام به جایی می رسید اقوام خودتان را سر کار می گذارید؟!… خیلی ببخشید ، زیاد حرف زدم و شما فرصت نکردید سؤال هایتان را بپرسید . امیدوارم در یک فرصت دیگری بتوانیم با هم گفت و گو کنیم .
نوشتن دیدگاه