عراقی

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

شیخ فخرالدین ابراهیم بن شهریار بن بزرگمهر بن عبدالغفار جوالقی همدانی متخلص به عراقی بسال610 هجری قمری در دیهی بنام کمجان واقع در همدان متولد شد.

وی یکی از بزرگترین شعرای غزل سرای ایران ویکی از بزرگان عرفان این دیارست درجوانی بسن 17 سالگی شوق تصوف در او پدید آمد و به همراهی چندتن از درویشان از همدان آهنگ هندوستان کرد و درمولتان جزو شاگردان شیخ بهاء الدین زکریای مولتانی عارف معروف قرن ششم جای گرفت و مدت22 سال درخدمت اوماند و دختر او را نکاح کردو پس از مرگ وی جانشین اوشد، ولی چون مریدان دیگر زیربار او نرفتند او هندوستان بیرون آمد وبمکه و مدینه رفت و از آنجا به بلاد روم افتاد ودرشهر قونیه به خدمت صدرالدین قونیوی رسید و کتاب «فصوص الحکم» محیی الدین بن عربی را که معروفترین کتاب تصوف در آن زمان بود نزد وی درس خواند ودرآن دریار معروف شد تا بحدی که معین الدین پروانه حکمران آن دیار مجذوب وی گشت و برای او درشهر توقات خانقاهی ساخت ولی پس از مرگ معین الدین وی از روم هجرت کرد و بشام و مصررفت و شیخ الشیوخ مصر شد وسپس در هشتم ذی القعده سال688 هجری قمری در دمشق رحلت کرد و درصالحیه نزدیک قبر محیی الدین ابن العربی مدفون شد.

عراقی یکی از شعرائیست که غزل عارفانه را بسیار لطیف و طرب انگیز و سوزناک سروده است وشعر او وجد و شوق خاصی دارد و در منتها درجه زیبائی غزل عارفانه است.

 دیوان قصاید و غزلیات او شامل هفت هزار بیت در دست است که بجز آن منظومه ای بر وزن حدیقه سنائی به اسم «عشاق نامه» برای شمس الدین صاحب دیوان سروده است. در نثر فارسی کتاب بسیار معروفی در تصوف تالیف کرده است  بنام لمعات که درنهایت شور و لطف نوشته و انشاء عاشقانه بسیار لطیفی دارد. عراقی از دختر بهاء الدین زکریاپسری داشته به اسم کبیرالدین.

این چند بیت از قطعه «نخستین باده» او می باشد:

نخستین باده کاندر جام کردند            زچشم مست ساقی وام کردند

چوبا خودیافتند اهل طرب را          شراب بی خودی درجام کردند

لب میگون جانان جام در داد          شراب عاشقانش نام کردند

زبهرصید دلهای جهانی                کمند زلف خوبان دام کردند

                                ****

وضمناً چندبیت زیر نیز از قطعه ی(شب جدائی) او می باشد

 زد و دیده خون فشانم زغمت شب جدائی

                چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنائی

 همه شب نهاده ام سر،چوسگان برآستانت

                 که رقیب در نیاید ببهانه گدائی

مژه ها  چشم یارم بنظر چنان نماید

                 که میان سنبلستان چرد آهوی ختائی

 

 

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه