ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم...

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

 خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

 پس از این پیش من از جور مکن یاد،که من

تا غلام تو شدم از دگران آزادم

 چند پرسی تو که از عشق منت حاصل چیست؟

 حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم

 کردم اندیشه ی خود،مصلحت آنست که  من

 برکنم دل ز تو،ورنه بکنی بنیادم

 آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من

 چون ببینی که ز غم در قفس فولادم

 از دل سخت تو آنروز من آگاه شدم

 که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم

 مکن ای ماه،جفا بر تن من،کز غم تو

 اوحدی وار به خورشید رسد فریادم

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه