ژاله اصفهاني

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

ژاله اصفهانی(سلطانی)، در سال 1300 در اصفهان پا به جهان نهاد. پس از به پایان رساندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه، در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت. در سال 1326، در سن 25 سالگی، به همراه همسرش ناگزیر به مهاجرت از ایران شد و به اتحاد شوروی(روسیه فعلی) رفت. در نخستین بخش زندگیش در مهاجرت، دوره 5 ساله ادبیات را در باکو به پایان رساند، وبا آموختن زبان آذربایجانی، بیش از هزار بیت از سروده های سخنوران کلاسیک و معاصر آذربایجان را به شعر فارسی برگرداند. سپس در سال 1333 همراه همسر و دو پسر خود برای ادامه تحصیل به مسکو رفت و در سال 1339 با درجه دکترا در رشته ادبیات از دانشکده دولتی«لامانوسف» مسکو، فارغ التحصیل شد. با آغاز کار علمی در انستیتوی ادبیات جهان ماکسیم گورکی، رساله ای به نام«نیما یوشیج- پدر شعر نو فارسی» به زبان روسی در مسکو منتشر کرد. این کتاب نخستین اثری است که در اتحاد شوروی درباره نیما به چاپ رسیده است. ژاله در سال 1359 به ایران بازگشت و پس از چند سال به لندن رفت و هم اکنون نیز در آن جا زندگی می کند.

 

وی علاوه بر سرودن چند کتاب شعر،«نغمه های ایرانی» سرگئی یسه نین را نیز به فارسی برگردانده است.

 

 دفترهای شعر:

 

گلهای  خودرو (؟-1323)

 

مجموعه شعر ژاله زنده رود (مسکو- 1344)

 

اگر هزار قلم داشتم، برگزیده اشعار(حیدربابا-1360)

 

البرز بی شکست(لندن-1362)

 

ای باد شرطه(لندن-1365)

 

شعر ژاله، شعری است رمانتیک و غمگین، آمیخته با حسرت گذشته ها، درد غربت و دوری از میهن، با گرایشی به مبارزه اجتماعی و آرزوی بهروزی انسانها که با احساسی نیرومند، همراه با سادگی و صراحت و گرمی و صمیمیت بسیار، بیان می شود. درعین گرایش به شیوه آزاد نیمایی، در سروده هایش رد پایی از تاثیر شعر کهن فارسی به چشم می خورد.

 

انتظار

 

    امسال هم بهار پر از انتظار رفت

 

    هربرگ گل پرنده شد واز چمن گریخت.

 

    باز آن بنفشه ها که به یاد تو کاشتم

 

    اشک کبود سبزه شد وروی خاک ریخت.

 

    ****

 

    از بس که عمر تلخ جدایی دراز شد

 

    ترسم مرا ببینی و نشناسی این منم

 

    گر سر نهم به کوه و بیابان، شگفت نیست

 

    دیوانه غم تو و دوری میهنم.

 

 (سال 1340)

 

گیاه وحشی کوهم

 

    گیاه وحشی کوهم، نه لاله گلدان

 

    مرا به بزم خوشی های خودسرانه مبر

 

    به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم

 

    مرا به خانه مبر

 

         زادگاه من کوه است.

 

    ****

 

    ز زیر سنگی، یک روز سر زدم بیرون

 

    به زیر سنگی، یک روز می شوم مدفون

 

    سرشت سنگی من آشیان اندوه است.

 

    جدا ز یار و دیارم دلم نمی خندد

 

    ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه.

 

    گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار

 

    مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد

 

    مرا به گریه میار....

 

(سال 1346)

 

فراموش کرده ام

 

    پیراهن کبود پر از عطر خویش را

 

    برداشتم که باز بپوشم شب بهار

 

    دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم

 

    در آسمان آبی آن مانده یادگار

 

    ****

 

    آمد به یاد من که ز غوغای زندگی

 

    حتی تورا، چو خنده فراموش کرده ام

 

    آن شعله های سرکش سوزان عشق را

 

    در سینه گداخته خاموش کرده ام.

 

(سال 1343)

 

نغمه گل سرخ

 

    من گل سرخم، گل سرخ معطر.

 

    در دلم خورشید دارد آشیانه.

 

    چند روزی غنچه بودم

 

    با شکوه شرم و ناز دخترانه،

 

    در حریر بازوان مادرم آسوده خفتم.

 

    ****

 

    صبحگاهی ارغوانی،

 

    روی سرخم شد فروزان

 

    چون گل آتش شکفتم.

 

    مست عطر خود شدم

 

         سرشار از شور جوانی.

 

    ****

 

    رنگها در پیش چشمم جلوه گر شد

 

    روحم از راز بزرگی با خبر شد.

 

    در دلم جوشید عشقی آسمانی

 

    خواستم هر کس مرا بیند، شود سرمست بویم.

 

    خواستم زیباییم بخشد به دلها شادمانی.

 

    آفتاب گرم روشن زد بسی بوسه به رویم

 

    گرد من رقصید زنبور طلایی.

 

    هر پرنده خواند در گوشم نوای عاشقانه.

 

    شد چمن لبریز از عشق و ترانه.

 

    ای نسیم صبحدم!

 

         بشنو پیامم

 

    چون شوم روزی در آغوش تو پرپر

 

    عطر عشقم را به آن گل ده

 

         که روید سال دیگر.

 

سال1348

 

پی نوشت :

 

عاشقانه ها، نیاز یعقوب شاهی، صفحه 68.

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه