سياوش كسرايي

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

سیاوش کسرایی

 سیاوش کسرایی در سال 1306 در اصفهان زاده شد. پس از به پایان رساندن دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی وارد دانشگاه شد ودر رشته حقوق سیاسی موفق به دریافت درجه لیسانس گردید.پس از فارغ التحصیلی در سال 1331 به عنوان کارمند در وزارت بهداری به کار پرداخت؛اما پس از چندی این کار را رها کرد وخود را به وزارت آبادانی و مسکن منتقل کرد. کسرایی که در سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332 ممنوع القلم شده بود، اشعار خود را بانام مستعار:«کولی»، «شبان بزرگ امید»،«رشید خلقی» و «فرهاد ره آور» به چاپ می رساند.کسرایی یک چند نیز استاد دانشگاه بلوچستان بود. وی علاوه بر  سرودن شعر، تاکنون در زمینه ادبی، کارهای پژوهشی چندی چاپ و منتشر کرده است.

 

سیاوش کسرایی در خارج از کشور چند سال قبل فوت کرد.

 

 دفترهای شعر:

 

آوا (نیل-1336)

 

آرش کمانگیر (اندیشه -1338)

 

خوش سیاوش (امیرکبیر-1341)

 

سنگ و شبنم (روز-1345)

 

با دماوند خاموش (صائب-1345)

 

خانگی (فرهنگ-1346)

 

به سرخی آتش به طعم دود (بیدار-1357)

 

از قرق تا خروسخوان (مازیار-1357)

 

به پاخیز ایران من (نشر صلح-1358)

 

آمریکا! آمریکا (علم و هنر -1358)

 

شعر کسرایی شعری است عاشقانه، اجتماعی، و کمابیش حماسی، که همواره شیفته زندگی و امید و زیبایی و بهروزی انسانهاست. وی همیشه سراینده روشنی و امید بوده است و آرزوی دیگرگونی زندگی و رسیدن فرداهای رخشان، تقریباً در سرتاسر سروده هایش موج می زند. دیدگاهی ویژه، وزبانی ساده، بی پیرایه و زیبا، و گاه کم توان دارد که به درک عامه مردم نزدیک است. بهترین، زیباترین و بزرگترین شعر او که نامش را سالها بر سرزبانها افکند، آرش کمانگیر است که در سال 1338 سروده شده است.

 

از ویژگیهای دیگر شعر کسرایی،«مناسبت سرایی» و همراهی با تب و تابهای اجتماعی و سیاسی است. اما شعرهای او دراین دوره ها ، عمدتاً شعرهای خوبی نیستند.

 

غزل برای درخت

 

توقامت بلند تمنایی ای درخت!

 

    ****

 

همواره خفته است در آغوشت آسمان

 

بالایی ای درخت

 

دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار

 

زیبایی ای درخت!

 

****

 

وقتی که بادها

 

در برگهای درهم تو لانه می کنند

 

وقتی که بادها

 

گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند

 

غوغایی ای درخت!

 

****

 

وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است

 

در بزم سرد او

 

خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت!

 

در زیر پای تو

 

اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان

 

صبحی ندیده است

 

تو روز را کجا

 

خورشید را کجا

 

در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت!

 

****

 

در زیر پای تو

 

اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان

 

صبحی ندیده است

 

تو روز را کجا

 

خورشید را کجا

 

در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت!

 

    ****

 

چون باهزار رشته تو با جان خاکیان

 

پیوند می کنی

 

پروا مکن ز رعد

 

پروا مکن زبرق که برجایی ای درخت!

 

    ****

 

سربرکش ای رمیده که هم چون امید ما

 

با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت!

 

 

 

رقص ایرانی

 

چو گلهای سپید صبحگاهی

 

در آغوش سیاهی

 

شکوفا شو

 

    ****

 

به پا برخیز و پیراهن رها کن

 

گره از گیسوان خفته واکن

 

فریبا شو

 

گریز! شو

 

چو عطر نغمه کز چنگم تراود

 

بتاب آرام ودر ابر هوا شو

 

    ****

 

به انگشتان، سرگیسو نگه دار

 

نگه در چشم من بگذار و بردار

 

فروکش کن

 

نیایش کن

 

بلور بازوان بربند و واکن

 

دوپا برهم بزن پایی رها کن

 

    ****

 

بپر، پرواز کن، دیوانگی کن

 

زجمع اشنا بیگانگی کن

 

چو دود شمع شب از شعله برخیز

 

گریز گیسوان بربادها ریز

 

بپرداز

 

بپرهیز

 

چو رقص سایه ها در روشنی شو

 

چو پای روشنی در سایه ها رو

 

گهی زنگی بر انگشتی بیاویز

 

نوا و نغمه ای با هم بیامیز

 

دلارام

 

میارام

 

گهی بردار چنگی

 

به هر دروازه روکن

 

سرهر رهگذاری جستجو کن

 

به هر راهی نگاهی

 

به هر سنگی درنگی

 

برقص و شهر را پرهای و هو کن

 

به بردامن بگیر و یک سبد کن

 

ستاره دانه چین کن نیک و بد کن

 

نظر برآسمان سوی خداکن

 

دعاکن

 

ندیدی گر خدا را

 

بیا آهنگ ما کن.

 

    ****

 

منت می پویم از پای اوفتاده

 

منت می یابم اندر جام باده

 

تو بگریز

 

برقص آشفته برسیم ربابم

 

شدی چون مست و بی تاب

 

چو گلهایی که می لغزند برآب

 

پریشان شو بر امواج شرابم

 

 

 

گرمسیر

 

عشق پرستو است

 

عشق پرستوی پرگشا به همه سو است

 

عشق پیام آور بهار دلار است

 

حیف که از سرزمین سرد گریزا است.

 

    ****

 

روزی همراه بادهای بیابان

 

بال سیاه سپید سینه، پرستو

 

می رسد از راه

 

ولوله می افکند به خلوت هرکو

 

سرزده بربامهای کاگلی ما

 

بال فرو می کشد به جستن لانه

 

می ریزد پایه ای به قالب یک جان

 

می سازد لانه، با هزار ترانه.

 

می آید، می رود، تلاش و تکاپوست

 

مرغ هیاهوگر بهار، پرستوست.

 

    ****

 

روزی هم در غروب سرد که روید

 

لاله پرگستر کرانه مغرب

 

چلچله ها می پرند از لب این بام

 

بال کشان دور می شوند از این شهر

 

داغ سینه می نهند بر ورق شام.

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه