مهدي اخوان ثالث

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

شاعر بلند آوازه ی توس مهدی اخوان ثالث، یکی از چهره های شناخته شده ادب معاصر ایران است. خبر این بود:

 

«مهدی اخوان به دنبال عارضه ی قلبی در اثر بیماری قند روز یکشنبه 4 شهریور ماه سال 1369 هـ ش در بیمارستان مهر تهران در گذشت.»

 

مرگش نابه هنگام بود و سکوت برانگیز.

 

شاعر در سال 1307 هـ.ش در توس خراسان زاده شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد به اتمام رساند. جوان پرشور بیست ساله ای بود که به تهران آمد و شغل انبیا برگزید وبه مامازن یکی از محله های اطراف تهران رفت، اخوان از همان سالها همکاری با مطبوعات را آغاز کرد.شعرهای پرسرو صدای اخوان نام اورا برسر زبانها انداخت به خصوص«زمستان» او بهار تازه ای را در فصل شاعری او به ارمغان آورد. در      زمینه های ادبی با رادیو و سپس با تلویزیون همکاری داشت، کار اصلی او نظارت بر برنامه های ادبی بود. اخوان پس از اخذ مدرک فوق لیسانس در سالهای اخیر استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاههای تهران، تربیت معلم و شهید بهشتی شد وبه تدریس پرداخت. از هواداران پر وپا قرص نیما بود. با او حشر و نشر داشت و در همه جا و همه حال مدافع موضع نیما و نیما سرایی بود. عطا و لقای نیما یوشیج و بدعتها و بدایع نیما شاهد براین مدعا می تواند به شمار رود.

 

سبک او را در غزل ، شعر نوخراسانی گفته اند. و شعر نو که جای خود دارد.

 

«ارغنون»،«پاییز در زندان» ،«زمستان»،«آخر شاهنامه» ،«ازاین اوستا»،«شکار»، بهترین امید»،«دوزح اماسرد»و بالاخره «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» می تواند کارنامه ی شاعری اورا تکمیل کند.

 

اخوان در نثر نیز اثر و آثاری دارد که جلد اول مقالات اواز آن جمله است. تشییع باشکوه جنازه شاعر به وسیله شاعران، نویسندگان و ادب دوستان تهران و خراسان بی سابقه بوده است.

 

شاعر روز سه شنبه 13شهریور ماه سال 1369 هـ.ش در توس کنار آرامگاه فردوسی، ضلع غربی باغ به خاک رفت. پس از این همه سال باز با زمستان شاعر بهاری تازه داشته باشیم.

 

زمستان...

 

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،

 

                 سرها در گریبان است.

 

    کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را،

 

    نگه جز پیش پا را دید نتواند،

 

    که ره تاریک و لغزان است.

 

    وگر دست محبت سوی کس یازی،

 

    به اکراه آورد دست از بغل بیرون

 

    که ره تاریک و لغزان است.

 

                 *****

 

    نفس، کز گرمگاه سینه می آید بیرون، ابری شود تاریک.

 

    چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.

 

    نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم،

 

    زچشم دوستان دوریا نزدیک؟

 

             ******

 

    مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!

 

    هوا بس ناجوانمردانه سرد است....آی....

 

    دمت گرم و سرت خوش باد!

 

    سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

 

         *******

 

    منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم.

 

    منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور.

 

    منم ، دشنام پست آفرینش،نغمه ناجور،

 

    نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم،

 

    بیا بگشای در، بگشای ، دلتنگم.

 

    حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت درچون

 

    موج می لرزد.

 

    تگرگی نیست، مرگی نیست.

 

    صدایی گر شنیدی،صحبت سرما و دندان است.

 

         ******

 

    من امشب آمدستم وام بگذارم.

 

    حسابت را کنار جام بگذارم.

 

    چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

 

    فریبت می دهد، برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

 

    حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد

 

    زمستان است.

 

    و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده.

 

    به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است.

 

    حریفا! روچراغ باده را بفروز، شب با روز یک سان است.

 

         *******

 

    سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.

 

    هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان؛

 

    نفس ها ابر، دلها خسته و غمگین.

 

    درختان اسکلتهای بلور آجین،

 

    زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،

 

    غبار آلوده مهر و ماه،

 

    زمستان است.

 

پی نوشت:

 

عباس مهیار ، خلوت گزیدگان خاک

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه