حقيقت انسان

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

 

انسان ازنظركردن درذات خودش درك مي كندكه من اين بدن نيستم چون اكثراوقات ما غافليم ازبدن واصلاتوجهي نداريم به بدن بيشتراوقات مادرسوداهاي خودمان هستيم اگرشب است به خواب واگر روزاست به سوداي عالم گرفتاريم پس چطوراست كه خودمان را ادراك مي كنيم؟ اگرما اين بدن هستيم هرلحظه كه خودمان را ادراك مي كنيم بايدسروكله اين بدن پيدابشود چون نمي شودكه گل را كه حقيقتش چيزي نيست جز ساقه وگلبرگها وبرگها را تصوركنيدولي هيچ چيزي ازاجزايش نيايدجلوي نظرتان، شما گل را تصوركنيدمي بينيدكه به هرحال يا برگش مي آيد يا ساقه اش ميآيد يا گلبرگش ،چون گل غيرازاين چيزي نيست اگرشماهم غيرازاين بدن چيزي نيستيد،چرااين همه كه خودتان را ادراك مي كنيد ومي فهميد كه خوشبخت هستيد يا نه غمگين هستيد يا نه دردداريديا نه ،چرااينها هيچ كدام متضمن ادراك هيچ جزئي از اجزاي بدنتان نيست پس ازاين آيه كه وفي انفسكم افلا تبصرون خيلي چيزها درك مي كنيد ازجمله اينكه ما اين بدن نيست

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه