حكايتي ازكريم خان زند

نوشته شده توسط:محبوبه شریفی | ۰ دیدگاه

    مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فرياد می خواهد تا كريم خان را ملاقات كند...

    سربازان مانع ورودش مي شوند !

    خان زند ناله و فرياد مردی را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟

    پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند...

    مرد به حضور خان زند مي رسد و کریم خان از وي مي پرسد : چه شده است چنين ناله و فرياد مي كني؟

    مرد مي گويد دزد ، همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم !

    خان مي پرسد وقتي اموالت به سرقت ميرفت تو كجا بودي؟!

    مرد مي گويد من خوابيده بودم!

    خان مي گويد خب چرا خوابيدی كه مالت را ببرند؟

    مرد مي گويد : من خوابيده بودم ، چون فكر مي كردم تو بيداری...!

    کریم خان زند لحظه ای سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارت او را از خزانه جبران كنند و رو به حاضران مي گويد :

    اين مرد راست می گويد ما بايد بيدار باشيم.

  1. هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...

    نوشتن دیدگاه